زانوهایم........
من زانوهایم رادراغوش کشیده بودم.............
درحالی که اوبرای اغوش دیگری زانوزده بود..........

من زانوهایم رادراغوش کشیده بودم.............
درحالی که اوبرای اغوش دیگری زانوزده بود..........

سرمیزشام به یادت میافتم.......
بغض میکنم.....
اشک درچشمانم جمع میشود.....
همه باتعجب نگاهم میکنند......
لبخندمیزنم ومیگویم..چقدر داغ بود.........


کاش یکی پیدامیشدکه وقتی میدید گلوت بغض داره وچشات بارون به جای اینکه بپرسه چته چی
شده .....بغلت کنه وبگه گریه کن....

دوست نداره درحالي كه توجونت روواسش ميدي


کاش میدانستم چه کسی این سرنوشت رابرایم بافت ...ان وقت به اومیگفتم یقه راانقدر تنگ بافته ای
که نمیتوانم بغض هایم رافرو بدهم....
عشق یعنی مستی ودیوانگی...
عشق یعنی باجهان بیگانگی....
عشق یعنی شب نخفتن تاسحر...
عشق یعنی سجده هاباچشم تر....
عشق یعنی سربه داراویختن...
عشق یعنی اشک حسرت ریختن....
عشق یعنی درجهان رسواشدن....
عشق یعنی سست وبی پرواشدن...

درفصل تگرگ عاشقت می مانم....
درریزش برف عاشقت می مانم....
هرچندتبر به ریشه ام می کوبی...
تالحظه ی مرگ عاشقت می مانم....



ازمن هم گذشت....
